فیلم بزم رزم ساخته سید وحید حسینی چند مدل مخاطب دارد که هر کدام با توجه به درک خود، گاه از دقایق این فیلم لذت می برند و گاه تلخی زهر گونه ای دهان شان را می سوزاند. هم می خندند و هم میگریند. برای عده ای از مخاطبان که بیشتر فعالان این حوزه و به قول معروف مو سفید کرده های موسیقی پس از انقلاب می باشند، درامی تلخ است که یادآور خاطرات چهار دهه مرارت ها و کج سلیقگی هایی است که جوانی آنان، عشق و علاقه آنان در آن دوران سپری شده است. دورانی که می توانست خوش تر باشد.
دسته دوم مخاطبان این فیلم، مسئولان و تصمیم گیران دیروز و امروز موسیقی هستند، آنان که امروز چه بخواهند و چه نخواهند، چه خوشبختانه و چه شوربختانه، مسئول مستقیم حال و روز موسیقی امروز جامعه ایران هستند و دسته سوم هم افرادی عادی و پرسش گری همچون من و امثال من که مصرف کنندگان موسیقی هستیم می باشیم. هر کدام از ما چه موسیقی دان باشیم و چه مدیر باشیم و چه عاشق موسیقی، زمانی که به تماشای بزم رزم می نشینیم یک وجه اشتراک داریم و آن وجه اشتراک چیزی جز علاقه به موسیقی نخواهد بود.
البته احساس می کنم علاوه بر این وجه اشتراک باید یک انگیزه و دغدغه واحد هم وجود داشته باشد و آن چیزی جز فهم موسیقی اصیل خصوصا موسیقی کمال گرا و انسان ساز نیست. بزم رزم تاریخ را از زبان کسانی که در طی آن دوران زیسته اند و امروز شاهدان زنده تاریخ اند روایت می کند. روایتی که قرار نیست بگوید موسیقی خوب است و مخالفانش بد. اصلا می خواهد بگوید موسیقی همان زندگی است و دردش این است چرا زندگی را کشتند و می کشند؟ دردش این است که تا کی قرار است کج سلیقگی ها و عدم فهم درست و دقیق از موسیقی سبب طرد و قهر هنرمندان و شیفتگان به فرهنگ و زبان ایران مان شود و ابتذال و نااهلان، شومَن های صحنه ها باشند.
جوانانی که امروز، پیرمرد های سال خورده سالهای نه چندان دور این آب و خاک اند در حساس ترین برهه های تاریخ این مرز و بوم همراه با مردم زیست کردند و دردشان درد خاک بود و ناموس.
دردشان درد انسان بود و وطن. هنرشان اما هنری بود که به مذاق خیلی ها خوش نمی آمد. هنرشان موسیقی بود. شب نامه هاشان را کاست می کردند و در تظاهرات ها پخش می کردند.از خون جوانان وطن می سرودند. جنگ که شروع شد دوش به دوش رزمندگان با دشمن جنگیدند. رزمندگان در جبهه ها با دشمن بعثی و آنان در گوشه و کنار با سربازان نامرئی اش یعنی یاس و نا امیدی پنجه در پنجه بودند، اما صد افسوس که هیچ وقت فهمیده نشدند. ساز هاشان را می شکستند و حتی اسلحه روی سرشان میگرفتند.
وحید حسینی موسیقی ایرانِ سال های پنجاه و هفت به بعد را انگار در قالب داستانِ انسانی روایت می کند که فراز ها و فرود هایی داشته و امروز پس از چهل سال باید به یک بلوغ فکری رسیده باشد، اما چرا با تردید می نویسم؟ چون هنوز هم که چهل سال از دوران بگیر و ببند ها و شکستن سازها و… می گذرد، مسئولان تصمیم گیر این آب و خاک متوجه نقش و جایگاه موسیقی نشده اند و نخواستند به مردم درباره موسیقی معرفت بدهند.
مردم در هر حال تشنه موسیقی اند و آدم تشنه به دنبال چیزی جز رفع عطش نیست، اما صد حیف و صد افسوس که به جای آب زلال و گوارا آب گل آلود می نوشد. هنوز که هنوز است مرز موسیقی حلال و حرام مشخص نیست و ظاهرا آقایان نمی خواهند فکری به حال موسیقی ایران زمین کنند. موسیقی امروز شبیه بیابانی است که، هر چند کیلومتر آن پر از مین است، اما کسی نمی داند کجایش مین است و کجایش مین نیست، متاسفانه از این بدتر هم اینجاست که کسی یا حالش را ندارد و یا جراتش را ندارد که کمر همت ببندد و دل به این بیابان بزند و راه را باز کند. آن چه که امروز پر واضح است حال خراب موسیقی ما است.موسیقی که امروز به ابتذال و بی معنایی رسیده است و مروج اباحه گری و سرخوشی های بی هدف است. موسیقی که نه دیگر کاری به ارزش های انسانی و فرهنگی و دینی دارد و نه دیگر دغدغه مند است؛صرفا هست که باشد. بزم رزم فرصتی را ایجاد می کند تا باب تفکر و احیانا تلنگر برای نجات فرهنگ ایران زمین در بین همه ما ایجاد شود. موسیقی یکی از نشانه های فرهنگ ملت ها است که بیانگر نوع نگاه آن فرهنگ نسبت به مسائل است. خوشا به حال آن ملتی که فرهنگش پیشرو دیگر فرهنگ ها باشد،پیشرو انسان و انسانیت باشد و بدا به حال ملتی که فرهنگش را نشناسد و چون نمیشناسد یه آن پشت کند
بدون دیدگاه